وقتی حرم قتلگاه و پیکرها مخفیانه دفن شد!

کشتار مردمی که در دفاع از فرهنگ و هویت اسلامی گرد آمده بودند، بازتابی گسترده یافت و انزجار ملی و فراملی را در پی داشت. این امر موجب شد که رضاخان نتواند علمای زندانی در پی این واقعه را اعدام کند یا طی مدتی طولانی در زندان نگه دارد. با این همه به علمایی که آزاد شدند، امکان ادامه اقامت در مشهد داده نشد و هر یک به شهرهای دیگر تبعید شدند.

به گزارش اخبار ایران من، جوان نوشت: روزهایی که بر ما می‌گذرد، تداعی‌گر سالروز کشتار مسجد گوهرشاد به فرمان رضاخان است. این اجتماع در اعتراض به تغییر لباس به وقوع پیوست که جامعه آن را مقدمه‌ای برای کشف حجاب می‌دانست. مقال پی آمده براساس برخی روایت‌ها و تحلیل‌ها به نگارش درآمده و سعی دارد تا ابعاد گوناگون این واقعه را بازنمایاند. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید. 

تمدن لابراتوارها و تمدن بولوارها

در آغازین فصل از سخن لازم است تا به زمینه‌های گزینش سیاست تغییر لباس نظر افکنیم. این اندیشه از بدو پیدایش معیوب و پرخطا بود. مفروض اصلی این رویکرد آن است که نوع لباس به پیشرفت و ترقی ربط دارد. حال آنکه این امر از فرهنگ و سنن ملی هر قوم نشئت می‌گیرد و هیچ‌گاه نمی‌تواند نمادی از توسعه قلمداد شود. غلامرضا گلی زواره پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این فقره معتقد است:

«نخستین گام در وادار ساختن مردم به تغییر کلاه و لباس در مرداد ۱۳۰۶. ش برداشته شد و هیئت‌وزیران به پیروی از اندیشه رضاخان در نیمه مرداد تصویب‌نامه‌هایی را گذرانید که به موجب آن تمامی کارکنان دولت، شاگردان مدارس و فرهنگیان موظف به پوشیدن لباس متحدالشکل و کلاه لبه‌دار بودند. سپس مجلس هفتم تصمیم گرفت تا به پوشیدن لباس متحدالشکل صورت قانونی بدهد. به این منظور طرحی با امضای گروهی از نمایندگان مجلس تهیه شدو پس از گفتگو و جرح و تعدیل پیرامون آن در جلسه دهم دی ۱۳۰۷. ش به عنوان قانون متحدالشکل به تصویب رسید. تمامی اتباع ایران جز مجتهدین مجاز از مراجع مسلم تقلید، مراجع امور شرعی، ائمه جماعات دارای محراب، محدثین دارای اجازه روایت از دو نفر مجتهد، مدرسین فقه، اصول و حکمت، مفتیان اهل سنت، موظف شدند به لباس متحدالشکل درآمده و کلاه پهلوی بر سر بگذارند و نظامنامه متحدالشکل‌شدن البسه برای شهر و روستا در سوم بهمن ۱۳۰۷. ش به تصویب هیئت دولت رسید. مخبرالسلطنه هدایت (مهدی قلی‌خان) که در این زمان رئیس‌الوزرا بود، می‌گوید: در این موقع روزی به شاه عرض کردم، تمدنی که آوازه‌اش عالمگیر است، دو تمدن است؛ تمدنی که مفید است و قابل تقلید، تمدن ناشی از لابراتوارها و کتابخانه‌هاست، یکی هم تمدن بولوارها. گمان کردم به این عرض من توجهی فرموده‌اند، آثاری که بیشتر ظاهر شد، تمدن بولوارها بود که به کار لاله‌زار می‌خورد و مردم بی‌بندوبار خواستار بودند… طرح تغییر لباس هم زمان با تبلیغ درباره پاسداری از ارزش‌های ملی صورت می‌گرفت، در حالی که با اجرای این طرح، پوشش‌های سنتی که صبغه ملی داشت ممنوع می‌گردید. حامیان این طرح بیهوده چنین القا می‌کردند که لباس بومی ایرانیان، در نتیجه تأثیر اقوام بیگانه دگرگون شده و شکل فعلی را گرفته و باید کنار گذاشته شود، ولی از آن سوی در توضیح علت اقتباس و تقلید از پوشش اروپایی، این عمل را گام نهادن در مسیر ترقی و توسعه تلقی می‌کردند. یکی از مهم‌ترین نتایج این طرح توأم با توطئه، از بین رفتن ملاک‌های مذهبی در زندگی اجتماعی بود. به علاوه وقتی مردم از پوشش غربی‌ها پیروی می‌کردند، دیگر نگرش منفی نسبت به افراد غیر مسلمان نداشتند. این تغییرات مقدمه‌ای بود برای موضوعی مهم‌تر یعنی کشف حجاب، زیرا هنگامی که غرور و غیرت‌مردان خدشه‌دار می‌گشت، مشکلات تغییر پوشش زنان برطرف می‌شد. البته اجرای این طرح با مقاومت مردم و جنبش‌های خودجوش روبه‌رو شد. چنانچه در شیراز مردم با رهبری روحانیان در مسجد وکیل اجتماع کردند و به ابراز مخالفت با این نیرنگ پرداختند و کارگزاران وقت را مورد حمله قرار دادند. قیام‌های عشایری هم در سال‌های ۱۳۰۷ تا ۱۳۰۹. ش، در اعتراض به استعمال کلاه پهلوی صورت گرفت….» 

تبدیل پهلوی به شاپو جهت حفظ کارگران از گرمای آفتاب

به روایت برخی کارگزاران قزاق، شاه برای تغییر لباس بهانه‌هایی نامعقول مطرح می‌کرد. او در توجیه این امر اظهار داشت که تبدیل کلاه پهلوی به کلاه شاپو را جهت حفظ کارگران از گرمای آفتاب تجویز کرده است! این ادعا پرسشی را به همراه آورد که اگر استفاده از این لباس برای کارگران مفید است، چرا برای همه مردم تجویز شده است؟ حسن شمس‌آبادی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در تحلیل این موضوع آورده است:

«رضاخان در تصمیم خود قاطع بود، اما جهت سنجش افکار عمومی مردم به خصوص طیف مذهبی جامعه قبل از کشف حجاب دست به اقداماتی زد. ابتدا ممنوعیت پوشیدن لباس روحانیت، لباس متحدالشکل و کلاه پهلوی مطرح شد. چنانچه تنها عده معدودی از علما جواز پوشیدن لباس را داشتند. پس از مدتی کلاه یک لبه یا همان کلاه پهلوی که استفاده از آن در سطح جامعه متداول بود، منسوخ و طی دستوری اعلام شد که مردان باید از کلاه شاپو که تمام لبه بود، استفاده کنند. البته رضاشاه جهت اطمینان دست به اقدام زیرکانه‌ای زد. چنانچه تبدیل کلاه پهلوی به کلاه شاپو را جهت حفظ کارگران از گرمای آفتاب اعلام کرد و طی نامه‌ای به وزارت داخله دستور اجرای آن را صادر کرد. این جایگزینی کلاه هم از سوغاتی‌های ترکیه بود، چراکه ترک‌ها پس از تغییر رژیم، کلاه فینه را تبدیل به شاپو کرده بودند. دلایل رضاشاه در انجام تمامی این اقدامات، این بود که نباید بین ایرانی‌ها با اروپاییان هیچ‌گونه اختلافی باشد و آن‌ها بدانند که تفاوت بین ایرانیان و اروپاییان جز همین کلاه و لباس چیزی نیست. حاج مهدی قلی هدایت بیان می‌کند: در ملاقات، روزی شاه کلاه مرا برداشت و گفت حالا این چطور است؟ گفتم فی‌الجمله از آفتاب و باران حفظ می‌کند، اما آن کلاه که داشتیم اسمش بهتر بود. آشفته چند قدمی حرکت فرمودند، گفتند آخر من می‌خواهم همرنگ شویم تا ما را مسخره نکنند….» 

وقتی قزاق دستور کشتار می‌دهد

حضور گسترده و پرخروش مرم خراسان و مشهد در مسجد گوهرشاد و در اعتراض به تغییر لباس، زمینه‌ساز هراس حکومت شد. این امر موجب شد تا رضاخان در مراحل اولیه این حرکت راه فریب را در پیش گیرد و پس از فراهم‌آوردن زمینه‌های لازم دستور کشتار را صادر کند. این امر در خاطرات شاهدان واقعه نیز انعکاس یافته و طی مقالی بر تارنمای «تبیان»، این‌گونه توضیح داده شده است:

«جمعیت بسیاری به عنوان اعتراض به رژیم در مشهد در کنار حرم حضرت‌رضا (ع) در مسجد گوهرشاد متحصن شدند و روحانی مبارز حجت الاسلام محمد تقی بهلول با سخنرانی‌های خود به شدت به اقدامات ضداسلامی رضاخان اعتراض کرد. شیخ بهلول حافظ کل قرآن با قاطعیت و صراحت به تبیین خطر فرهنگ غرب می‌پرداخت و مردم را به قیام دعوت می‌کرد. مردم ابراز احساسات می‌کردند و تنفر خود را نسبت به رژیم ضداسلامی رضاخان اظهار می‌کردند. به گفته آقای بهلول حدود چهار ساعت از شب گذشته و به دستور رضاخان دژخیمان او با حمله ناجوانمردانه به مسجد گوهرشاد مردم را به گلوله بستند که در این کشتار جمعی حمام خون به راه افتاد. در این مورد ارتشبد سابق حسین فردوست می‌نویسد: در مشهد یک روحانی‌به نام بهلول به شدت با اقدامات رضاخان مخالفت و در سخنرانی هایش به شدت به او حمله می‌کرد. عده زیادی از مردم در حرم حضرت‌رضا (ع) متحصن شدند و اعلام کردند تا مسئله تغییر لباس حل نشود ما از اینجا خارج نمی‌شویم. فرمانده لشکر مشهد به نام سرتیپ ایرج مطبوعی [که بعد از انقلاب در تاریخ دوم مهر ۱۳۵۸، به خاطر این جرم و جرم‌های دیگر اعدام شد]، در این‌باره به رضاخان گزارش داد. او نیز دستور داد سربازان به صحن حرم وارد شوند و مردم را تهدید کنند و اگر مردم خارج نشدند، تیراندازی کنند. رضاخان برای تشدید سرکوب، سرتیپ البرز را به مشهد فرستاد. به دستور مطبوعی و البرز، واحدهای لشکر مشهد وارد صحن شده و مردم را به گلوله بستند. سرتیپ مطبوعی در دادگاه انقلاب در این خصوص می‌گوید: به من دستور داده شده بود که فوراً عده‌ای نظامی را در اختیار استاندار مشهد قرار دهم. من حدود ۲۵۰ سرباز در اختیار او گذاشتم. در همین هنگام سرتیپ البرز همراه با دادستان ارتش، وارد مشهد شدند و لشکر در اختیار سرتیپ البرز قرار گرفت. او اسدی نایب التولیه آستان قدس را [به جرم عدم جلوگیری از مبارزین]اعدام کرد. سرهنگ قادری همراه با سربازان از راه پشت‌بام وارد صحن شده و با افراد متحصن گلاویز شدند. در این جریان حدود ۲۵ نفر از مردم کشته و ۴۰ نفر مجروح شدند….» 

یک شبانه‌روز به ما مهلت دهید تا آیت‌الله حاج‌آقا حسین قمی را به شما تحویل دهیم

حادثه بزرگ مسجد گوهرشاد با نام زنده‌یاد شیخ محمدتقی بهلول گنابادی گره خورده است. او به امر آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی از نجف به ایران بازگشت و به مبارزه با رضاخان پرداخت. شیخ توانست از معرکه و کشور بگریزد، اما در کشور افغانستان زندانی سخت و ۳۰ ساله را تحمل کرد. وی پس از آزادی به مصر رفت و سپس در عراق طی گفت‌وشنودی با استاد علی دوانی ما وقع را چنین روایت کرد:

«پس از آنکه مردم مرا از محبس آزاد کردند، بر منبر رفتم و به آنان گفتم در این وقت دیگر باید تا آخرین قوه‌ای که داریم، بجنگیم. یا همه کشته شویم، یا پیروز شویم و بعد شناسنامه خود را از جیب خود کشیدم. اول شناسنامه خود را گفتم این است، این هم شناسنامه پهلوی که به من داده، برای اینکه همه بفهمند از این حکومت پهلوی بیزارم. این شناسنامه پهلوی را ریزه کردم و به هوا پاشیدم! گفتم بعد از این بین ما و پهلوی اعلان جنگ است. آن روز شب تا صبح راجب پهلوی صحبت می‌کردیم و شب جنگی نشد. صبح لشکر رسمی برای جنگ آمد. لشکر رسمی که آمد برای جنگ، جنگ شد. خب بالاخره لشکر پهلوی در حال جنگ شکست خورد. در آن جنگ، اول لشکر پهلوی شکست خورد، متفرق شد و ملت پیروز شد. آن وقت هیئت صلح دیگری آمد به مقابل من. در این هیئت صلح آقازاده و آشتیانی و دیگر علمای بزرگ زمان مشهد بودند. اسدی خود نبود، ندیدم، ولی طرفدار حکومت بود. اینکه گفتند اسدی [موافق ما بود]، خلاف، بی‌خود و تهمت بود. اسدی جداً طرفدار حکومت بود، ولی حکومت می‌ترسید یک وقت خلاف نکند. غنیمت دانست که او را مجرم قلمداد کنند و از بین ببرند. نمی‌دانم چه کسی نوشت و چه نوشت، ولی موافقت کردند و به ما قول دادند که تا سه روز ما از جای خود پیشرفت نکنیم، دست به بازار و کوچه و شهر و ناامنی نزنیم و مرکز حرم، فلکه و چهارطرف حرم در اختیار ما باشد. سربازها بی‌اجازه ما به این منطقه داخل نشوند، اگر می‌آیند به زیارت با اجازه بیایند. گفتند شما یک شبانه‌روز به ما مهلت بدهید. همان استاندار مشهد و آقای اسدی گفتند، یک شبانه‌روز به ما مهلت بدهید، آیت‌الله حاج‌آقا حسین قمی را صحیح و سلامت تقدیم شما می‌کنیم و دیگر شما چه می‌خواهید؟ در معاهده هم همین‌طور نوشتند که اگر تا یک شبانه‌روز حاج آقا حسین را به ما تسلیم کردند، ما دیگر مخالفتی نداشته باشیم و اگر نه، هر چه از دست ما برمی‌آید، بکنیم. آن‌وقت شب سوم که موعد معاهده منقضی می‌شد، سحر به جمع ما حمله و ما را متفرق کردند. اگر اعتنا می‌کردم، مغلوب محض می‌شدم. یک طوری مرا از بین می‌بردند که تا امروز اثری از این انقلاب نمی‌بود. آن انقلاب هم می‌شد مثل آن انقلاب‌های کوچک که از بین می‌رفت. اگر ما پیشنهاد صلح آشتیانی و آقازاده را قبول می‌کردیم، به قولی می‌رفتیم و خود را به حکومت تسلیم می‌کردیم. من را به ماشین می‌انداختند و می‌بردند در تهران حبس می‌کردند یا می‌کشتند. یا مردم هم متفرق می‌شدند و خونی ریخته نمی‌شد و این انقلاب اهمیت سیاسی خود را از دست می‌داد. کار ما مثل کار امام حسین شد. این نتیجه‌ای که تا حالا گرفته شد و بالا می‌رود، این نتیجه است….» 

من زنده هستم، مرا دفن نکنید!

در صدر کلام اشارت رفت که شهدای این واقعه را مخفیانه و در گورهای دست‌جمعی دفن کرده‌اند. شواهد این امر فراوان است. از جمله آن‌ها در میان اسناد پژوهشگاه تاریخ معاصر ایران روایتی از فردی به نام شکرالله صفاپور وجود دارد که شاهدی بر این مدعاست:

«شلیک جدی با تفنگ حقیقی شروع و جمعیت را متزلزل ساخت و عده‌ای نمی‌دانم چند نفر کشته شدند و عده‌ای از مردم که شاید گناهی هم نداشتند، مقتول، مجروح، اسیر و دستگیر شدند و کم‌کم تیر و تفنگ خاتمه یافت و ناله مجروحان از گوشه و کنار به گوش می‌رسید. یکی از مجروحان می‌گفت: من گلوله به پایم خورده و مجروح بودم، اما مرا هم جزو مقتولان در کامیون انداختند. هر چه داد و فریاد کردم بابا من زنده هستم کسی به حرفم گوش نداد، چون شلوغ بود. عاقبت در حالی که می‌خواستند مقتولان را در خاک و در گودال دفن کنند، من فریاد زدم و گفتم من زنده هستم، مرا دفن نکنید….»

موج محکومیت قزاق در ایران و کشورهای اسلامی

کشتار مردمی که در دفاع از فرهنگ و هویت اسلامی گرد آمده بودند، بازتابی گسترده یافت و انزجار ملی و فراملی را در پی داشت. این امر موجب شد که رضاخان نتواند علمای زندانی در پی این واقعه را اعدام کند یا طی مدتی طولانی در زندان نگه دارد. با این همه به علمایی که آزاد شدند، امکان ادامه اقامت در مشهد داده نشد و هر یک به شهرهای دیگر تبعید و دلالت شدند. در مقالی بر تارنمای مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی در این باره خاطرنشان شده است:

«کشتار دسته جمعی مشهد و دستگیری و محاکمه عده‌ای از علما و محکوم‌کردن جمعی در دادگاه‌های نظامی و صدور حکم مجازات‌های سنگین و احکام عده‌ای، رفته‌رفته در سراسر کشور اعتراضات مردم را برانگیخت و علاوه بر مشهد در دیگر شهرها مردم نفرت خود را نسبت به دستگاه استبداد رژیم پهلوی افزایش دادند. قساوت‌ها، خونریزی‌ها و مخالفت با ارزش‌های دینی و هتک‌حرمت اماکن عبادی و زیارتی، کارنامه سیاهی بود که در محافل و مجالس گوناگون تقبیح می‌گردید و آنقدر اوضاع بر علیه رضاشاه آشفته شد و موجب افزایش شکاف بین عوامل حکومتی و شیعیان شد که رضاخان در سلام عید غدیر در پاسخ تبریک رئیس مجلس وقت خود را معتقد به دیانت اسلام وانمود کرد و گفت: روی آوردن به تجدد و تمدن به هیچ عنوان بدان معنا نمی‌باشد که اصول اعتقادی، مذهبی و موازین شرعی رعایت نگردد و اصولاً ترقی و توسعه با دیانت مغایرتی ندارد. انتشار چنین بیاناتی در جراید به جای آنکه آتش احساسات مردم را خاموش کند آن را شعله‌ور ساخت. دستگیری علما و زندانی کردن آنان به مدت پنج ماه به دستور رضاخان که قصد داشت با این عمل حالت رعب و خفقان شدیدی را در میان مردم حاکم کند، موج وسیعی از خشم و نارضایتی را در میان ملت مسلمان نه تنها در قلمرو ایران، بلکه در نواحی مسلمان‌نشین و کشورهای اسلامی، چون هند و پاکستان پدید آورد. شیعیان این مناطق چنین اقداماتی را در اجتماعات کوچک و بزرگ شدیداً محکوم و اقدامات ضددینی و برخورد منفی رضاخان با علما را نکوهش کردند و خواستار آزادی هر چه سریع‌تر آنان شدند. حتی علمای شیعه مقامات هندی را چنان تحت فشار قرار دادند که آنان با احضار کاردار و سرکنسول ایران به مقامات مزبور توصیه اکید و جدی کردند که اگر نسبت به استخلاص علما اقدام نگردد، حکم تکفیر شاه ایران صادر می‌شود. مقامات ایران از این هشدار دچار بیم و هراس شدند و موضوع را به ایران گزارش دادند. شاه که دید امکان دارد با ادامه این روند لطمات سیاسی بیشتری بخورد، فوراً دستور آزادی علما را داد. قیام گوهرشاد به رهبری علما و با فداکاری و جانفشانی مردم نوری در تاریکی بود که صفحات درخشانی را بر تاریخ مبارزات امت مسلمان و خصوص روحانیون افزود. امام خمینی فرموده‌اند: آنکه قیام کرد بر ضد این قدرت‌ها روحانیون بودند… مشهد قیام کرد… حبس کردند این‌ها را تبعید کردند این‌ها را در تمام این ۵۰ سال آنکه قیام کرد بر ضد اینها، علما بودند و لاغیر. ملت هم همراه علما بود….»

انتهای پیام

دکمه بازگشت به بالا