رونق بازار گل در فصلهای مختلف
بهار و تابستان؛ فصلهای رونق بازار گل در افغانستان + ویدیو
گل فروشان انواع گل وطنی و خارجی را در این بازار در نزدیکی سیلوی مرکزی افشار به فروش میرسانند بازار که نه خیلی خالیست و نه بیروبار دارد، شاید وضعیت بد امنیتی حتا روی فروش گل تاثیر گذاشته است. گل جیریبند، مرسل، شمشاد، گل پانه، پتونی و گل جعفری مورد علاقه خریداران گل در بازار کابل است بازاری که فقط چهار تا شش ماه گرم است و فروش دارد. حکمتالله یکی از گل فروشان درباره خرید عمده گل و گیاه به اسپوتنیک افغانستان چنین میگوید:«فصل گل فروشی فقط پنج ماه زمان دارد و در این مدت فروش بسیار خوب میباشد و مردم گل خریداری میکنند.»
در ادامه نیز میافزاید: «ما انواع گل افغانی داریم و مردم نیز علاقهمند میباشند، مانند گلهای جیریبند، مرسل و گل پانههای وطنی که بسیار به شوق خریداری میشوند.»
بیش از 200 نوع گل در گلخانه های شهر کابل به شکل درختی، بتهیی و علفی نگهداری و تربیت میشود و در فواصل مختلف، به بازار عرضه میگردد. حنیف فرزان که بسیار علاقهمند به نگهداری گل و خرید گل میباشد به اسپوتنیک افغانستان میگوید:
«شخصاً گل را بسیار دوست دارم و در خانه هم دو سه نوع گل نگهداری میکنم، حالا هم یک نوع گل به نام گل کاغذی را دیدم که بسیار خوشم آمده است و میخواهم بخرم.»
عبدالقادر یکی دیگر از گل فروشان این منطقه میگوید: «گل چیزی است که مورد پسند همه است، از ماه حمل شروع تا ماه سرطان مردم بسیار گل میخرند و به خانههایشان میبرند.»او اما با بسیار نامیدی از وضعیت بد امنیتی که چگونه بر کاروبار گل فروشی و خرید گل آپارتمانی نیز تاثیر کرده است میگوید.
به باور او وضعیت نابسامان کشور بر روان مردم تاثیر کرده است و مردم به فکر نان هستند تا گل.
عبدالقادر در ادامه همچنان گفت:
«اقتصاد مردم ضعیف شده است و طبق توان، هر کی دارد گل میخرد و هر کی ندارد میآید، تماشا میکند و دست خالی میرود.»
برخلاف علاقهی قبلی سرمایهگذاران، حالا وضعیت نگران کننده است و سرمایه گذاران نگران، با این حال روشن شدن دورنمایی سیاسی کشور مشخص میکند که در این عرصه توجه و سرمایه گذاری میشود و یا این عرصه کاری نیز مانند دهها شغلهای دیگر کمرنگ میشود.
فصل بی رونق گل
فروش گلهای مصنوعی پاساژ شیرازی در بازار تهران کاهش یافته است.
روزنامه شهروند نوشت: «از ٢٠سال پیش گلمصنوعیفروشها اینجا بودند؛ بازار تهران، پاساژ شیرازی، کمی آن طرفتر از بازار پلهنوروزخان. پیراهنفروشها که رفتند، گلتزیینیها آمدند و شدند ساکن پاساژ. ٢٠ سال، ریسه گلها و برگها از نردههای طبقات آویزان شدند و تمام روز تاب خوردند. درختچهها از نردهها فاصله گرفتند و کنار درهای ورودی مغازهها ایستادند و از مشتریها دل بردند. مغازهها تنبهتن هم دادند، در سهطبقه جاخوش کردند و لببهلب پر شدند از رز، لاله سوخته و حسنیوسف. نیلوفرهای آبی روی شاخهای که از سقف آویزان بود، پیچیدند و به زنبقها فخر فروختند.
گلهای داوودی خجالتی، کنار دَخل جایی برای خودشان باز کردند. یاس بنفش و کاملیا هم بودند تا پاساژ شیرازی باغی بزرگ شود در سه طبقه. حالا از آن باغ بزرگ، جز چند باغچه کوچک چیزی باقی نمانده. برگههای سفید روی شیشه باغهای قبلی خبر از کوچ همیشگی باغبانانی میدهد که دل از گل و گلدانها بریده و خانهنشین شدهاند؛ باغبانان رنجور گلهای مصنوعی. از گلفروشهای قدیمی پاساژ حالا بعضی راننده اسنپ و تپسی شدهاند و برای امرار معاش خیابانهای تهران را بالا و پایین میروند و بعضی پیکموتوری.
آنها که از ناچاری ماندند
«تنها ما نبستهایم. یک پاساژ بسته. دو پاساژ هم در شوش بستهاند. وقتی نمیتوان جنس تهیه کرد، چرا تعطیل نکنیم؟ آنهایی که هنوز کار میکنند از سرناچاری است.» یکسالی از خانهنشینی آقای عزیزی میگذرد. او چشم به آیندهای دوخته که کاملا برایش مبهم است، اما چارهای جز این نمیبیند؛ نشستن و امید بستن به روزهای بهتر. «ببینیم خدا چه میخواهد. اینهایی که هنوز ادامه میدهند از امثال من خرید میکردند. برای آنها فرقی ندارد، قدیم کارتن مادر را میخریدند ٥میلیون تومان و حالا دوجین را میخرند ٥میلیون.
فقط کار کمی برایشان سخت شده، همین.» نقشهبرداری را در دانشگاه که تمام کرد، خدمت نرفت و شد گلفروش. سهسالی شاگردی کرد و چموخم کار را آموخت. مغازهای اجاره کرد و بعد آمد پاساژ شیرازی و مغازه خرید. «از سال ٨٢ کار در این صنف را شروع کردم. شاگردی کردم، مغازه اجاره کردم و صاحب مغازه شدم و حالا هم بستم. جنس وارد نمیشود و تولید داخل آنقدر بیکیفیت است که مشتری نمیپسندد.»
از چهار، پنجسال پیش دکور خانهها، گلدانهای مصنوعی را نپسندید و کمتر کسی گذرش به پاساژ شیرازی افتاد برای دستچینکردن شاخه گلهای سفید و سرخ و بعد هم گرانشدن دلار و سختشدن واردات گلهای مصنوعی که از چین به ایران میآیند. «وقتی سلیقهها تغییر کرد، رفتیم سراغ دکور ساختمانهای بزرگ و تالارهای عروسی. دست مشتریهایمان به دهانشان میرسید و کاسبی بد نبود. چمنهای متری و قالبی خوب فروش میرفتند.»
گلفروشها یکسالی را با تهمانده انبارهایشان سرکردند به امید برگشت دوباره رونق به بازار. جنسهای انبارها ته کشیدند و ممنوعیت واردات پابرجا ماند تا خیلیها کرکره مغازهها را پایینبکشند و خانهنشین شوند. صاحبمغازهها خانهنشین شدند، از سود سپردهها روزگار گذراندند و مستاجرها رفتند سراغ اسنپ و تپسی و پیکموتوری. گذر سرنوشت شاگردمغازهها هم به شوش و بقیه بازارها افتاد تا شانسشان را جای دیگری امتحانکنند. «یکسال قبل به آینده امید داشتیم. منتظر بودیم ببینیم آخرش چه میشود، اما هیچ نشد. خرجمان به دخلمان نمیآمد. خیلیها از بازار رفتند. «مقیمی» و «خانیزاده» از قدیمیها بودند که خانهنشین شدند. آنهایی که ماندند به زحمت به تعداد انگشتان یکدست میرسند.»
شوق کاسبی، «عزیزی» را در فصل دانشگاه و کتاب و درس به پاساژ میکشاند. همیشه رویای کاسبی داشت اما به عشق پدر دانشگاه را تمام کرد. «خانهنشینی برای کاسب درد دارد اما چارهای نیست. اقتصاد مریض است و نمیتوان کاری را شروع کرد. گاهیاوقات دست به کاری نزدن سود بیشتری از شروع کار جدید دارد. بیشتر کسبه خانهنشین از جیب میخورند. سه شاگرد داشتم که ماهی ٢میلیون از مغازه روزی میبردند. کار که تعطیل شد، رفتند شوش و فروشنده جزء شدند برای یکمیلیونو٥٠٠هزار تومان. بیشتر شاگردها که سرمایهای نداشتند، فروشنده مغازههای دیگر شدند. بعضیها هم با موتور کار میکنند.»
تلاش برای ادامه
تا همین یکسال پیش، مغازهها و سالنهای پاساژ پر بودند از گل و درختچه؛ گلخانهای بدون عطر و بوی گل. حالا درختچهها رفتهاند و خبری از گلدانهای بزرگ و کوچک نیست. همهچیز رنگ خاک گرفته و بوی نای خبر از کسادی میدهد. «بعد از سالها نمیشود خانهنشین شد. عمرمان را سر این کار گذاشتهایم. نمیتوانیم به سادگی رها کنیم. چارهای جز جنگیدن برای ادامه نداریم. باید طاقت بیاوریم تا واردات آزاد شود. هر کدام از این مغازهها سفره کوچکیاند برای نان دادن به چند خانواده، نمیشود به سادگی کَند و رفت.»
آقای روغنی جوان بود و هنوز مدرسه میرفت که گذرش به بازار گل افتاد و شد ویزیتور یکی از تجار قدیمی؛ سال ٦٥. «روغنی»، جوان دیروز حالا یکی از قدیمیهای بازار گلهای تزیینی است؛ جوانی که بعد از چهارسال بالا و پایین رفتن و یاد گرفتن راه و رسم تجارت، اعزام به خدمت شد. کارت پایان خدمتش که رسید، پاسپورت گرفت و شد مسافر دوبی. «قدیمها گلها در باکس نمیآمدند تهران. نایلونهای بزرگی بودند پر از گل که آدرسهای دوبی رویشان نوشته میشد. آدرسها را برداشتم و رفتم دوبی. هفت، هشت ایرانیالاصل هستند در بازار مرشد که کار گلهای دوبی را در دست دارند؛ بازاری در میدان جمالالناصر. ٩٠درصد تجار آنجا دفتر دارند.»
رابطه ایران و چین که خوب شد، کسادی به بازار گلفروشهای دوبی زد. دفتر ایرانیها در چین رونق گرفت و شدند بلدراه تجار ایرانی. سالی دو بار نمایشگاه بینالمللی «گوانجو» تجار گلهای تزیینی ایران را در چین دور هم جمع کرد. «سال ٩١ رابطه ایران و چین خوب شد. ایرانیهایی که آنجا دفتر زده بودند، مترجم میدادند و نزدیک دفترشان هتل میگرفتند. نمایشگاه «گوانجو» هر سال برج دوم و هشتم برپا میشد. چین کشور بزرگی است اما هر صنفش را محدود به شهر و منطقهای کرده. بهعنوان مثال بوتههای کوچک در شهر «تیانجه» درست میشوند و گلهای باکسی، حسنیوسفها و لمسیها در «داندونگ».»
آخرین سفارشها در گمرک ماندهاند و امید پشت ویترین نشستن را میکشند؛ سفارشهایی که یکسال پیش در کارگاههای چین تولید شدند، بیخبر از این که ممنوعیت اجازه ورود به آنها نخواهد داد. «برج سوم پارسال واردات گلهای تزیینی ممنوع شد و این در حالی است که تولید داخل تنها جوابگوی نیمدرصد نیاز بازار است. گفتند کالای تزیینی است و ارزبری دارد. از طریق اتحادیه خیلی تلاش کردیم، اما راه بهجایی نبردیم. نامه دادند خانه اصناف، اما مودبانه بیرونمان کردند.»
ممنوع شدن واردات قصه امروز و دیروز نیست. در دولتهای محمود احمدینژاد هم واردات گلهای تزیینی ممنوع شد و عدهای برای تولید وسوسه شدند، اما به خاک سیاه نشستند. «دوره احمدینژاد بعد از ٦ماه ممنوعیت، واردات آزاد شد و تولیدکنندگان به خاک سیاه نشستند. دستگاههایشان شدند آهنپاره و حتی ضایعاتیها هم نخریدند. اتحادیه اعلام کرده ٣٠هزار نفر به شکل مستقیم و غیر مستقیم در سطح کشور در این شغل فعالاند، البته کسادی این روزها ٨٠درصدشان را بیکار کرده است.»
دلالها پای کار آمدند
به کاسبها شبیه نیست. پلههای پاساژ را بالا و پایین میکند. به مغازهها سر میزند و قیمت میگیرد. گلدانهای کوچک را دست میگیرد و وارسی میکند تا نوبت به گلدان بعدی برسد. بازار که از رونق افتاد، رفتوآمدش به پاساژ شیرازی شروع شد. میان گلفروشها گشت و گلها و گلدانهایشان را زیر قیمت خرید.
این گلها چند؟
- گلدانی ٢٢هزار تومان.
١٥هزار تومان بدهی برمیدارم.
- خدا شاهد است، خودم ١٤ تومان خریدم. با یوان دوهزار تومانی. الان بخواهم بیاورم حدود ٤٠-٣٠هزار تومان برایم درمیآید.
١٥هزار تومان بیشتر نمیخرم.
- ضرر میکنم.
پانزده، شانزده گلدان مغازه درون جعبه میروند و در نایلون مشکی بزرگی مینشینند تا برای موتورسواری آماده شوند. بقیه گلدانها را هم پیک قرار است از انبار پامنار ببرد برایش. گلدانهایی که شاید راهی انبارها میشوند برای روزی که گلهای وارداتی کیمیا میشوند.
«مرتضی» حرفهای دلال را که میشنود با حسرت به نایلونی که از مغازه بیرون میرود، نگاه میکند. «تمام کودک و جوانیام در این مغازه گذشت. ببین به چه حال و روزی افتادهایم. ما هم داریم جمع میکنیم. گمرک بسته است و بار نمیآید.» مترو که پایش به پانزده خرداد رسید، تکفروشی در پاساژ شیرازی باب شد تا علاوه بر مغازهداران شهرهای مختلف که خرید عمده میکردند، زنان و دختران در پاساژ دنبال گلهای خوش آبورنگ باشند.«فروش آنقدر خوب بود که تکفروشی نداشتیم. مترو که راهافتاد، تکفروشی مد شد و هنوز هم ادامه دارد اما از رونق افتاده است. در سالهای اخیر سفارش عمده شهرستانها چراغ مغازه را روشن نگه داشته اما آن هم دیگر نمیصرفد.»
در سالهای رونق بازار سه، چهار مغازه پول میگذاشتند و یکی میرفت چین یا امارات برای خرید. آن روزها رقابت حریف رفاقت نمیشد. کاسب شدن رسم و رسومی داشت. شاگردی کلاس درس بود برای یاد گرفتن همسایهداری و مشتریمداری. «مردم خوشحال، سراغ گل میآیند. مردم آن روزها خوشحال بودند اما این روزها کسی دل و دماغ خریدن گل ندارد. کسادی معامله فروشندهها را هم اخمو کرده است. دلالها بازار را خراب کردهاند. در بازار دلار و سکه، میلیاردها تومان سرمایه جمع کردهاند و برای آبکشی مجبورند، بیایند سراغ شغلی در بازار. بازار را خراب کردهاند.»
جنس قاچاق و خرید از دست، کمک میکنند تا پاساژ شیرازی نفسهای آخرش را به تعویق بیندازد. «جنس قاچاقی میآید اما ما از دست نمیخریم. در دوبی با یک ایرانی طرفیم که آن را از چین میآورد و سوار لنج میکند و از جنوب میفرستد برایمان. آنها بلد کارند اما با وجود این، بازار مرده و تعطیل است. ما هم داریم جمع میکنیم. میرویم اسنپ، تپسی. مگر بقیه چهکار میکنند ما هم مثل آنها.»
منبع: گل فروشی محلات