ایران کسب و کارفرهنگی

معرفی رمان های نیلوفر قائمی فر

ادامه هشت مصاحبه کامل باغ استور با سرکار خانم نیلوفر قائمی فر

سوال: سلام خانم قائمی فر لطفا یک بیوگرافی کامل از خود بفرمایید؟

جواب : سلام من نیلوفر قائمی فر هستم متولد 1369/05/03 متاهلم و از ۱۵ سالگی شروع به نوشتن کردم اولین اثرم در فضای مجازی تب داغ هوس که در سال انتشار یکی از پرمخاطب‌ترین رمان های مجازی شناخته شده بود. اما قبل از اینکه تب داغ هوس و بنویسم بالای ۳۰-۴۰ تا رمان کامل یا نصفه نوشته بودم تا بلاخره اون رمانی که دوست داشتم و نوشتم و در فضای مجازی تو منتشر کردم. من چون دو تا رشته مددکاری اجتماعی و آسیب شناسی اجتماعی رو خوندم و در هر دو رشته شاغل بودم،

دانلود رمان جدید،پرونده های زیادی از کیس هایی که به من مراجعه می‌کردندُ مطالعه میکردم، از همون ابتدا همه داستان هایی که روایت می کردم به عنوان رمان بر مبنای واقعیت مینوشتم، تا به الان که همچنان زندگی هایی رو که باعث عبرت میشن یا بر مبنای آسیب شناسی اجتماعی یا روانشناسی هستند می‌نویسم، مهمترین علت نوشتن در ژانر های روانشناسی و آسیب شناسی این که عموم مردم از خوندن اتفاقات و نتیجه های رفتارهای نادرست یا عمدتاً نصیحت شنیدن فراری هستند اما وقتی در قالب یک داستان یک زندگی رو روایت کنم و آسیب‌ هاشو بشناسونم و راهکار ارائه بدم در ذهن مردم میشینه علی الخصوص که سبک نوشتن من فیلمنامه نویسی است

بنابراین وقتی مخاطب رمان یا داستان های منو میخونه فکر میکنه خودش کاراکتر اصلی داستان هست بنابراین تاثیری که می خواهم روی هم نوعه خودم بذارم، نخواهم گذاشت. سوال : آیا نویسندگی رو یک شغل می دونید یا صرفا به خاطر علاقه می نویسید؟ جواب: مسلماً کارهای هنری رو نمیشه بدون علاقه انجام داد مخصوصاً کارهایی مثل نویسندگی که علاوه بر هنر یک مهارت است پس از اول از همه بر مبنای علاقه به نوشتن دارم و جامعه و مردم برام مهمه می‌نویسم و در درجه دوم از سال پیش برام یک شغل محسوب میشه و بنابر این تصمیم ملزومات بیشتر و سختگیرانه تری در نویسندگیم اعمال می کنم.

سوال: اثر کدوم یک از نویسنده های مجازی یا چاپی رو می پسندید و چه نظری در موردش دارید؟

جواب : از نظر من یه نویسنده اگر میخواهد هیچ کار تکراری نداشته باشه نباید کار نویسنده هایی که هم ژانر نویس خودش هستندُ بخونه حالا چرا چون ذهن یک نویسنده وقتی که یک اتفاق و میبینه میخونه یا درک میکنه صد درصد در مورد اون قضیه شروع میکنه به ساختن و پرداختن برابر این بدون اینکه خودش بفهمه ممکنه که از کار همکار خودش تقلید بکنه و من ترجیح میدم از لذت خوندن، چشم پوشی کنم برای اینکه کارم، خدای نکرده تقلیدی از اثر کسی نباشه.

سوال: چه چیزی باعث شد بفهمید که می تونید بنویسید و برای خلق اولین اثرتون چطوری کار خودتونو شروع کردید؟

جواب: حقیقتش من از خیلی بچگی می نوشتم اما یادم نمیاد که چه جوری باعث شد که بفهمم که میتونم بنویسم اما اولین رمانی که نوشتم بعد از خوندن رمان دالان بهشت بود که حس کردم قدرتی دارم که میتونم یک اثر مشابهی رو بنویسم البته منظورم از نظر موضوعی نیست از نظر قرار دادن کلمات کنار و تبدیلشون به یک داستان بلند هست.

سوال: مشوق اصلیتون در این راه کی بود؟

جواب: اوایل هیچکس چون برای هیچکس جز خودم مسئله موضوع جدی نبود، اما پس از نشر مجازی و شناخته شدن حدودی اسمم خانواده ام باور کردن من نویسنده ام و در حال حاضر باید بگم تمام اعضای خانوادم مشوقم هستند.

سوال: بیشتر تمایل دارید روی چه ژانری از رمان ها کار کنید؟

جواب: بیشتر دوست دارم چیزی رو بنویسم که کسی در موردش ، ننوشته باشه و اگرم در موردش نوشته چیز تخصصی و قابل لمسی ارائه نداده باشه دوست دارم چیزی رو بنویسم که مردم با خوندنش مسیر درست و انتخاب کنند یا بدونند که کجای راه هستند و بهشون نوشته های من کمک کنه.

سوال: برای نوشتن فضای کارتون باید چه مشخصه ی خاصی داشته باشه؟(سکوت کامل یا…)

جواب: من برای نوشتن نباید کسی دوروبرم باشه که حواسم پرت بشه و باید حتما آهنگ گوش بدم، چون موزیک می توانه تاثیر زیادی روی احساساتم برای نوشتن داشته باشه و البته یک صندلی راحت.

سوال: به نظر شما نقطه ی اوج یک نویسنده کجاست؟ آیا شما به این نقطه رسیدید؟

جواب: فکر می کنم نقطه اوج اونجاست که اسم یک نویسنده رو از کوچک و بزرگ، از هر ملیتی، هر نژادی، در هر کشوری بشناسند، مسلما من هنوز به این جایگاه نرسیدم.

سوال: آیا تمایل به نوشتن کار مشترک دارید؟ در صورت پاسخ مثبت چه نویسنده ای مدنظرتون هست؟

جواب: در حقیقت نه ،من وقتی یه داستانیُ می نویسم اون داستان دقیقا خود من میشه، زندگی و شب و روز من از لحظه شروع اون رمان تا لحظه پایانش در اون رمان میگنجه و من فکر میکنم در حال حاضر نمیتونم زندگیمو با کسی شریک بشم و نکته مهم تر این که وقتی من یک داستانی رو مینویسم باید باهاش ارتباط صددرصد برقرار کنم چه بسا ده ها داستان در سر من هست اما چون نمیتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم نوشته نمیشن، مسلماً در کار شریکی هم باید هر دو طرف بتونن این ارتباط و با داستان برقرار کنند.

سوال: به نظر شما فضای مجازی تاثیری در رشد نرخ ساعات کتابخوانی کشور داشته؟ آیا موافق این تغییرات و روند هستید؟

جواب: بله صددرصد تاثیر بسزایی هم داشته. من فکر می‌کنم از زمانی که رمان ها یا داستان ها و کتاب های دیگه در فضای مجازی قابل خوندن شدن ،یک مخاطب یا خواننده در هر زمانی قادر هست که کتابش رو بخونه در صورتیکه در کتابهای مکتوب حتماً باید شرایط خاصی مهیا باشه، مثل نور، مثل جایگاه مناسب برای خوندن تا بتونن یه کتابی رو بخونن اما این نکته برای کتابهای مجازی لحاظ نمیشه.

سوال: بهترین رمانی که تا الان خوندید و به بقیه پیشنهاد می دید؟

جواب: من چون رمانی رو نمیخونم نمیتونم پیشنهاد هم بدم، اما مسلماً نویسنده های زبده ای هستند که من از خوندن اثر شون به خاطر نوشتن خودم محرومم.

سوال: نام چند نویسنده قدیمی یا معاصر مورد علاقتون که قلمشونو می پسندید و قبول دارید؟

جواب: از بین نویسنده های قدیمی که از قبل از نویسنده بودنم کتاباش رو میخوندم باید از خانم سیمین دانشور یاد کنم. سوال: بزرگترین ترس زندگیتون چیه؟

جواب: مرگ سوال: میونه اتون با حیوانات یا گیاهان چطوره؟

جواب: با گیاهان که خیلی خوبه و حیوانات هم دوست دارم اما از اکثرشون میترسم.

سوال: بهترین هدیه ای که تا به حال گرفتید از کی و چه زمانی بوده؟

جواب: فکر می‌کنم هدیه‌ای که موندگار هست باید کیفیت داشته باشه نه کمیت و این هدیه رو فقط خدا قادره که به یک انسان بده، و بهترین هدیه به نظرم خونوادم و همسرم و سلامتی هست.

سوال: سبک موسیقی مورد علاقتون چیه؟

جواب: هر مدل موسیقی که بتونم باهاش حس خوبی رو داشته باشم و گوش میدم.

سوال: آیا زمان نوشتن رمان به موسیقی گوش می دید؟ بیشتر از چه خواننده هایی؟

جواب: بله، قبلاً بیشتر از امیر عباس گلاب گوش می دادم اما الان بیشتر به اشوان.

سوال: به کدوم یک از ساز های موسیقی علاقه دارید؟ چرا؟

جواب: سازهای زهی

سوال: دوست داشتید به جز نویسندگی چه هنری رو بیاموزید اما هیچ وقت موقعیتش براتون پیش نیومده؟ چرا؟

جواب: نقاشی،فرصتش پیش نیومد.

سوال: اگر بدونید یک روز به پایان عمرتون باقی مونده انجام چه کاری براتون الویت داره؟

جواب: در آغوش کشیدن خانواده ام و در کنارشون موندن.

سوال: اگر یک گل بودید دوست داشتید چه نوع گلی باشید؟ چرا؟

جواب: نیلوفر، چون تو شرایط نامناسب مرداب به زیبایی رویش میکنه و فکر میکنم سنبل قدرت در سختیاست.

سوال: توصیه اتونو به نویسنده های تازه کار بفرمایید؟

جواب: برای اینکه یک کاری رو بیرون بدن چه نشر مجازی کنند چه چاپش کنند عجله نداشته باشند، انقدر بنویسند تا به کاری که نوشتن ایمان صددرصد پیدا کنند و مطمئن باشند که اون رمانی رو که نوشتن و میخوان ازش رونمایی کنند بهترین اثریه که تا حالا نوشتن.

لیست آثار نیلوفر قائمی فرسوال: نام تمامی آثار خود را به ترتیب سال انتشار بفرمایید؟ جواب:

  1. رمان تب داغ هوس(گناه)
  2. رمان روز نود و سوم
  3. رمان دالیت
  4. رمان قشاع
  5. رمان MAN (مرد)
  6. رمان ازدواج توتیا
  7. رمان یک زن وقتی
  8. رمان زندگی زناشویی
  9. رمان حس ممنوعه
  10. رمان زندگی به وقت اقلیما
  11. رمان شیطان یا فرشته
  12. رمان دفتر خاطرات نازگل
  13. رمان زحل
  14. فرشته های گناهکار
  15. وسوسه های شورانگیز
  16. چشم ها
  17. رمان شهد گس
  18. رمان تب داغ هوس(گناه)(جلد دوم)
  19. رمان بلو (Blue)
  20. رمان رابطه
  21. رمان دختر خوب
  22. رمان آشور
  23. رمان آتش شَبَق
  24. رمان شُروق
  25. رمان اغواگر
  26. رمان رویاهای طاغی
  27. رمان بازی خصوصی
  28. رمان مکار اما دلربا
  29. رمان اوهام عاشقی (گناه سفید)

سوال: برای خلق یک اثر از چه چیزی ایده می گیرید؟

جواب: از خیلی چیزا و مهمترین نکته ای که هست زندگی واقعی مردم، زندگی هایی که عبرت آموز هستند و در دل شان آسیب های جامعه یا موضوعات روانشناسی نشسته، از تابوها، از فرهنگهای و بینش های غلطی که تو جامعه رایج و هر آنچه که زندگی و یا شخصیت یک انسان به ویژه زن هارو تحت فشار و یا آسیب قرار میده

سوال: شخصیت(نحوه رفتار، گویش،اخلاق و…) دو شخصیت اصلی مرد و زن آثارتون چگونه انتخاب میشه؟

جواب: بر مبنای هسته اصلی اون داستانی که در موردش مینویسم

سوال: اسامی رمان هاتونو بر چه اساسی انتخاب می کنید؟ بیشتر به چه نوع اسامی ای علاقه دارید؟( پیچیده یا بلند و مرموز بودن)

جواب: معمولا بر مبنای انتخاب می کنم که اون اسم معرف کلی داستان باشه و البته مرموز.

سوال: اگر امکان داشت دوست داشتید جای کدوم یک از شخصیت های رمانتون باشید؟

جواب: هیچکدوم.

سوال: شخصیت های رمانتون برگرفته از واقعیت هستند یا خیال؟

جواب: صد درصد واقعیت

سوال: جالب ترین نقدی که، چه مثبت و چه منفی، تا حالا بهتون شده چی بوده؟

جواب: چرا اکثر کاراکتر ها پزشک هستند.

سوال: برای هر یک از رمان هاتون یک رنگ انتخاب کنید؟

جواب: من چون تعداد رمانم زیاده برای رمان های خاصم رنگ انتخاب می‌کنم مثل تب داغ هوس: قرمز آتشین ، وسوسه های شورانگیز: آبی فیروزه ای آشور: زرد قناری، آتش شبق :سیاه، شیطان یا فرشته :قرمز، من :سفید ، حس ممنوعه:خاکستری، شروق:کرم، دختر خوب :رنگ زندگی، چشم ها:رنگ زندگی

سوال: نظرتون در مورد انتخاب عکس یا مدل برای شخصیت های رمان چیه؟

جواب: از یکسو بهتره که عکس انتخاب نشه تا مخاطب اون طور که دوست داره کاراکتر ها رو تصور کنه، اما از سوی دیگه وقتی حرف فضای مجازی میشه یعنی عکس و تصویر و فیلم که یک جوری این تصاویر و فیلم یا موزیک میتونه تصویرسازی رو عیان تر بکنه و مخاطب قادر میشه ارتباط بهتری با داستان برقرار کنه و تصویر و کلیپ ،می تونه مبلغ یک داستان در فضای مجازی باشه اما همین نکات در مورد رمان ها یا داستان های چاپ شده ،صادق نیست.

سوال: تا به حال شده که اتفاق بدی رو که در رمانتون نوشتید عینا برای خودتون یا اطرافیانتون اتفاق بیفته؟

جواب: معمولاً سر هر رمان یکی از اتفاقات برای شخص خود من میوفته حالا ممکن اون اتفاق خوب یا بد باشه.

آخرین سوال: برای نام شخصیت رمان هاتون از چی الهام می گیرید و بیشتر تمایل به چه نوع اسم هایی دارید؟(ساده، سخت، ایرانی اصل یا…)

جواب: بیشتر طرفدار این هستم که اسم هایی بزارم که قابل باور باشد و اسمای عجیب غریب و ناشناخته نباشه اسمهایی که معمولا اطرافیانمون با اون نام ها معرفی میشن با تشکر از شما خانم قائمی فر.

به دلیل جلوگیری از کپی کردن رمان ها تمامی رمان ها به اپلییکشن انتقال داده شده است. برای رفع مشکل نسخه جدید اپلیکشن رو دانلود کنید و یا از بخش ارتباط با ما مشکل خودتون رو دقیقا بفرمایید تا راهنمایی تون کنیم

– خاک بر سر اصلاً ندید بدید بود، رفتیم دربند عین مرغ، عین مرغ یه کله کل راه دربندو داشت میخورد، این لپاشم عین همستر پُر میکرد میخورد، اَه بترکی خب دو دقیقه نخور.
ماندانا خندید و گفتم: نخند بابا اَه «با غصه گفتم»: من دلم یه مَرد میخواست یکی که… یکی که شبیه بابا نباشه، یعنی کنارش حس امنیت کنم، بابا تا باهاش میری بیرون یا سرش تو گوشیه و داره با گوشی حرف میزنه یا چشمش دنبال اینو اونه آبروی آدم میره.
ماندانا دلم میخواست تموم کمبودام باهاش پُر بشه حل بشه، من هیچ وقت سفر مثل آدم نرفتم،همیشه یه اکیپ پر جمعیت دنبالمون بود که هر کسی ساز خودشو میزد.یکی که حرفامو بشنوه،به خدا ماندانا خواهرزاده‌ات نبودم دختر نبودم میگرفتمت.
ماندانا بلند زد زیر خنده گفت: خاک تو مخت کنم انقدر فشار روته دیگه مغزت داره ارور میده.
پوزخندی زدم و گفتم:
– تازه یه بار با معاون شرکت واردات قطعات مکانیکی چه میدونم فلان برند معروف کوفتِ دوست شدم،خاک بر سرش کنند دفعه اول قرار، منو برد کوهسار تو پیچ جاده تو خاکی زد کنار افتاد رو سرم.
ماندانا: بمیرم برات که انقدر بدشانس هستی.
– همیشه از اون ننه بابام فرار کردم دنبال یکی بودم که یکم بهم اهمیت بده، آرامش داشته باشم همیشه بدتر میشد «با بغض گفتم»: خیلی تنهام ماندانا، حس بدی دارم، حس میکنم خدا منو نمیبینه، دلم چند دقیقه فقط چند دقیقه زندگی میخواد من بقیه‌ ی عمرمو با خاطرات اون چند دقیقه سَر میکنم.
ماندانا منو تو آغوشش گرفت و گفت:
– عزیز دلم! بذار بهت یه آرامبخش بدم بخور یکم استراحت کن، زیر چشمات گود افتاده، چند روزه نمی‌خوابی؟
– نمیدونم، از وقتی با این مرتیکه عقد کردم شب و روز ندارم که!
ماندانا: خدا اون مادرتُ… چی بگم خواهرمه! چی بگم؟!! اوف بهش اوف «ماندانا بلند شد یه قرص بهم داد خوردم و رفتم رو تختش دراز کشیدم، طفلک خودش داشت وسایلمو جابجا میکرد، خوبه خاله ماندانارو دارم وگرنه باید میمُردم.
گوشیم زنگ خورد،نگاه کردم مدیر استخر بود، تماسو باز کردم و گفت:
– مایا جون سلام خوبی؟
– مرسی شما خوبید؟
مدیر: مایا جون تو سه‌ شنبه‌ها عصرت خالیه؟ الان سه نفر با هم اومدن ثبت‌ نام خصوصی سه نفره میخوان.
– خالی میکنم تایممُ.
مدیر: الهی قربونت برم، باشه عزیزم بوس بوس خداحافظ.
اداشو درآوردم «بوس بوس» آروم گفتم:خداحافظ «تماسو قطع کردم و گفتم»: منم جای تو بودم ذوق میکردم، جونُ من میکنم پولوتو میبری.
ساعد دستمُ روی چشمام گذاشتم و سعی میکردم بخوابم ولی انگار تو سرم جنگ افکار بود،هر یه ثانیه یه فکر با عنوان جدید به افکار قبلیم اضافه میشد زیر لب گفتم:
– تورو خدا فکر نکن، تروخدا…
نمیدونم چقدر گذشت که خوابم برد و با صدای حرف زدن بیدار شدم، اول فقط روی تخت دراز کشیده بودم تا کاملاً هوشیار بشم اثر قرصِ هنوز تو سرم بود انگاری!
ماندانا: اگه مزاحمش بشه میشه کاری کرد؟!
منصور: نه فعلاً، چون شوهرش محسوب میشه، باید فعلاً محتاط رفت و آمد کنه.
ماندانا: نمیتونه که خودشو زندانی کنه این دختر اکتیو و فعاله.
منصور: میدونم… میدونم… حیف این بچه نبود؟! این دختر آینده داره چطوری این کارُ کردن، اصلاً درکشون نمی‌کنم ماندانا!
ماندانا: منصور جون پول، بوی پول به مشام این زن و شوهر بخوره، خوی انسانیتو از دست میدن،درست نیست پیش شما در مورد خواهرم اینطوری حرف بزنم ولی خیلی ازش عصبانیم، اگه قیافه‌ی مایا رو می‌ دیدید امروز، دختره از همین یه ماه پیش که من دیدمش تا امروز نصف شده خب داره غصه میخوره دیگه.
منصور: فعلاً بذار پیش خودت بمونه.
ماندانا: آره، آره؛ فقط منصور جون، هواشو داشته باش یعنی هر جور شده طلاقشو بگیر.
منصور: تمام تلاشمو پای این پرونده میذارم، مایا برای من فقط دختر دوست قدیمیم نیست، تردید نکن که کم نمیذارم براش.
موهامو با یه کش از بالا بستم و از اتاق اومدم بیرون و سلام کردم، منصور و ماندانا دور اپن نشسته بودن و جلوشون فنجون‌های قهوه و کوکی‌های خونگی ماندانا پز بود.
منصور برگشت با خوشرویی نگام کرد و یه دستشو طرفم دراز کرد و دستشو گرفتم، همین که نگرانی یه گذر کوتاه از چشماش کرد، انگار بغض توی گلوی من استارت خودشو زد، منصور سرشو کمی کج کرد و اخم تصنعی کرد و گفت: عه عه!
دستمو از دستش بیرون کشیدم و صورتمو توی جفت دستام گرفتم و بغضم تَرک کوچیکی خورد و با صدای لرزون از بغض گفتم:
– منصور دارم دیوونه میشم.
منصور نچی کرد و بلند شد منو تو آغوشش گرفت و

منبع : 98iiia

دکمه بازگشت به بالا