رمان تاتو آتاش و آنالی pdf
دانلود رمان عاشقانه آنالی به قلم ضحی رحیمی
خلاصه: باسرگذشتی جالب و خواندنی.. شاید توان درک کردن این دختر و عقایدش کمی سخت باشد. این رمان ایرانی داستان دختری به این اسم را روایت میکند که درگیر بیماری روانی بدی است. بیماری که احساسات و باورهای طرف مقابل را به سخره می گیرد. در این میان اتفاق هایی دختر داستانمان را به مسیری هدایت می کند که می تواند برای خیلی از افراد جالب باشد..
مقدمه:
یه روزی میاد که دیگه دلت برام نریزه
که یادت نیاد تولدِ من چندِ پاییزه
هر کدوم از ما کنارِ یکی خوشبخته
چیزی که امروز باورش واسه هر دومون سخته
یه روزی میاد سالی یه بار هم یادِ هم نیایم
از گذشتمون جز فراموشی هیچ چیزی نخوایم
از تو فکرِ ما خاطراتمون میتونه رَد شه
بدونِ اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه
فکر نکردن به خاطراتمونو بلد میشیم
میبینیم همو از کنارِ هم ساده رَد میشیم
انگار نه انگار به من میگفتی بی تو نابودم
انگار نه انگار یه روزِگاری عاشقت بودم
میبینیم همو اون هم یه جا که غرقِ احساسی
با هرکی باشیم نباید بگیم همو میشناسیم
برایِ اینکه حتی یه لحظه سمتِ هم نیایم
میری و میرم بی خدافظی بدونِ سلام
******
قسمتی از رمان :
همونطور که ادامسمو میجوییدم گفتم:
خب چیکار کنم؟؟؟
فاطمه همونجور که منو نگاه میکرد گفت :
دیوونم کردی اه..
خندیدم و گفتم:
تو درباره من چی فکر کردی فاطمه؟؟
چشم غره بهش رفتم و ادامه دادم:تو میگی غرورمو زیر پا بزارم؟
فاطمه : نه آنالی فقط برو پی ویش همین!
کیفمو برداشتمو بلند شدم.. روی میز کمی خم شدم و گفتم:
به شبنم بگو برات انجام بده منو سننه! فعلا..
و از کافه خارج شدم دختره پررو..راست راست تو چشم من نگاه میکنه میگه برو تو پی وی پسرداییم ببینم داره چکار میکنه خوب به من چه؟؟! اه..
استایل اصلیمو گرفتم و در حالی که کمی جدی راه میرفتم موزیکم رو با هدفون گوش میکردم.. صدای خواننده کمی من رو از فکر فاطمه و حرف هاش بیرون اورد.به ایستگاه تاکسی رسیدم همونجا ایستاده بودم که تاکسی ایستاد ولی نوبت من نبود پس من ایستادم و به رفتن مردمای دیگه خیره شدم.. تاکسی رفت ومن همونجور که اخم کرده بودم با پام روی زمین ضرب گرفتم..
که یه پسر جوون و خوشتیپ اومد ایستاد کنارم مثل همیشه محل ندادم که پسر گفت:
ببخشید خانوم میشه با پاتون به زمین ضربه نزنین؟؟
معرفی رمان های روانشناسی جدید همراه با دانلود رایگان
رمان به زلالی برکه از سعیده براز
- نام کتاب: به زلالی برکه
- ژانر: عاشقانه،اجتماعی،طنز،خانوادگی،روانشناسی
- نویسنده: سعیده براز
- تعداد صفحات: 1168
خلاصه رمان به زلالی برکه
عشق یه دختر نویسنده به پسری که معتاد مشروبات الکلیه و هم دانشگاهی قدیمیشه، این عشق تا کجا دووم میاره و آیا میثم قدر این فداکاری رو میدونه؟
بخشی از رمان
مراسم امروز هم مثل مراسم های قبل به خوبی برگزار شد واستقبال خوبی از کتاب جدیدم به عمل آمد. به دسته گل هایی که روی میز چیده شده بودند، نگاه کردم و لبخند زدم. حتی تصور چنین روز ی برایم دشوار بود و حالا اتفاق افتاده بود. فقط یک نسخه از کتابم برایم باقی مانده بود، آن را برداشتم تا برای عزیز ببرم اما صدایی آشنا مرا از حرکت باز نگه داشت.
-میشه اون یه نسخه رو برای من امضا بزنید؟
حتی نمی توانستم سرم را بالا بگیرم و به صورتش نگاه کنم، نگاهم بین دکمه ی دوم و سوم پیراهنش گیر کرده بود. به زور کمی نگاهم را بالا تر بردم و خال های روی گردنش را دیدم. مگر چند نفر آدم روی این کره ی خاکی هست که سه خال کنار هم روی گردنش داشته باشد و صدایش هم شب یه او باشد؟!
رمان خودت را به فنا نده از گری جان بیشاپ
- نام کتاب: خودت را به فنا نده
- ژانر: روانشناسی
- نویسنده: گری جان بیشاپ
- تعداد صفحات: 113
خلاصه رمان خودت را به فنا نده
کتاب خودت را به فنا نده از گری جان بیشاپ یه کتابیه برای اون دسته از آدمایی که مدام فکرو خیال میکنن و به قول معروف خودشونو به فنا میدن.این کتاب بر عکس کتابای روان شناسی دیگه لحن رُکی داره و سرشار از انرژی مثبت نیست و شمارو با واقعیت رو به رو میکنه.ولی این قدرت رو هم بهتون میده که درمقابل واقعیت سرشار از انرژی مثبت باشین.
رمان بدون من جایی نرو از سمانه قباشی
- نام کتاب: بدون من جایی نرو
- ژانر: روانشناسی،طنز،عاشقانه
- نویسنده: سمانه قباشی
- تعداد صفحات: 167
خلاصه رمان بدون من جایی نرو
برهان دکتر روانشناسیای که مذهبیه یک شب که میخواد بره دنبال برادرش متوجهی کسی جلوی ساختمون مطبش میشه و باعث میشه سرنوشتش به اون شخص گره بخوره. گرهای که اون رو به سمت عشق و علاقه میبره و…
قسمتی از رمان
پرتوهای خورشید روی صورتم برخورد میکرد. چشمهام رو بیشتر روی هم فشار دادم تا یه امروز رو حداقل بتونم استراحت کنم. اوف! مامان باز پرده ی اتاقم رو کنار زده بود. با کلافگی روی پهلوی چپم خوابیدم. چند دقیقه ای گذشت؛ اما هر کاری کردم خوابم نبرد. مثل این می موند که آب رو توی هاون بکوبی. توی جام نشستم و دستم رو توی موهام فرو بردم. خمیازه ای کشیدم و از روی تشک بلند شدم. با آرامش تشک و پتوم رو تا کردم و توی کمد دیواری که کنار میز مطالعه ی هادی بود، گذاشتم .
توی این فصل که تازه همه بخاری روشن میکردن من رکابی و شلوارک میپوشیدم. نمی دونم چرا، اما خیلی گرمم می شد. از اتاقم که با هادی مشترک بود، بیرون رفتم. اولین چیزی که توجهم رو به خودش جلب کرد بابام بود که روی زمین وسط پذیرایی کوچیک و دنجمون در حالی که به پشتی تکیه داده بود، کنار مامان نشسته بود. به روزنامه ی توی دستش با اخم خیره شده بود و داشت مطالبش رو می خوند…
رمان رخساره فروریخته
معرفی رمان:
رمان رخساره فروریخته _دختری است با یک عاشقانه خاص و اجتماعی؛ قرار است وارد دنیایی دیگر شود. دنیایی رمزآلود با اتفاقاتی غیرمنتظره. یک قهرمان نیاز دارد برای تغییر تفکراتش. دنیایش زیباست، تحولات عظیمش او را زیباتر میکند. از خندهها و لباسهای فاخر و مغرور بودن، به مظلومیت و چادر میرسد؛ یک تحول عظیم! یک تحول باورپذیر با دختری که اویل چهرهای زیبا دارد اما رخسارهاش فرو میریزد. آینده این دختر را یک قهرمان تغییر میدهد. یک عاشقانه که در این عصر باورش کمی مشکل است؛ اما با عشق شدنی است؛ اما عشقهای بزرگ همیشه پایانش خوش نیست، شاید این بار پایانش چون قهوه تلخ است…
دانلود رمان بگو عاشق منی ⭐️
خلاصه: دانلود رمان بگو عاشق منی خانم دکتر بردیا به پذیرش،خانم دکتر بردیا به پذیرش با صدای پرستاری که توی بلند گوی بیمارستان اسمم رو صدا میزد به خودم اومدم . به طرف پذیرش راه افتادم . بله.منو صدا میکردید؟ خانم دکتر،آقای دکتر راد مرخصی گرفتن گفتن به شما بگم اگه امکان داره شما بیماراشونو معاینه کنین مشکلی نیست .
لیست بیمارا رو بدین بهم …بعد از گرفتن لیست راه افتادم بطرف بخش . مریض های دکتر راد رو یکی یکی معاینه کردم و بعد از تموم شدن کارم به طرف اتاقم راه افتادم. مانتوی بیمارستانمو درآوردم و نشستم روی صندلی .دستمو دور لیوان حلقه کردم و بطرف دهنم بردم . هاله ی بخاری که به صورتم میخورد انرژی مضاعفی رو بهم تلقین میکرد تو حال خودم …
رمان اخم نکن سرگرد ⭐️
خلاصه رمان : رمان اخم نکن سرگرد آیسا دختر یتیمیاست که به همراه دو دوست صمیمی خود به فرزندی گرفته میشود.با ورود به خانهی جدیدی که پدر خواندهاش برایشان در نظر گرفته است، نادانسته پایش را وسط اتفاقاتی میگذارد که پرده از روی گذشته تیره و تارش برمیدارد.روی خیلی غیراتفاقی، از شغل پدرخواندهاش باخبر میشود… و شاید همین شغل مسبب اصلی روشن شدن دلیل فروپاشی خانواده قبلی و حقیقیاش است! وای دخترها، چقدر لوسین! مهم نیست توی گذشته چه اتفاقهایی افتاده. مهم الانه! نه چیزی که خیلی وقته تموم شده. شما باید الان خوش باشین. نباید توی حسرت گذشتتون بسوزین. یالا، سریع بلند شین بربم حیاط، سریع! پوفی کشیدم و از جام بلند شدم. با هم به سمت حیاط رفتیم.حیاط پرورشگاه، پر از گلهای …